خدا خورشید خانم را جوری آفریده که خواب و خور نداشته باشه. اگر خواب و خور داشت که مثل آدم بود و نمیتونست نور بده. آسمون رو شب میذاشت.
امروز مامانم گفت بخواب شب بریم خونه آقا بزرگ. من گوش ندادم. مامانم ناراحت شد. گفتم:« آخه زندگی میچرخه روز باید بیدار باشیم شب باید بخوابیم کره زمین میچرخه»بعد مامانم خندید بعد گفت:« میخواهی همین حرفها را بذارم تو وبلاگت؟ »
من گفتم: بله بله بله
هورا ا ا ا ا ا ا. من همیشه شاد هستم.
سلام. ما رفتیم شمال. نمیگم با کی، اما رفتیم. من قبلاً جنگل رفته بودم اما دریا نه. همش توی آب و ماسهها بازی کردم. جنگلش هم خوب بود خیلی خوش گذشت. هر وقت از آب میاومدم بیرون لباس بپوشم، دوباره فرار میکردم میرفتم تو آب. دوست دارم دوباره هم برم. من روی ماسهها نماز خوندم آخه اگه رو خاک نماز بخونیم خدا بیشتر دوست داره. هر کی نظر میده به مامانم بگه تند تند عکسهامو بذاره تو وبلاگ شما ببینید. یه عالمه عکس دارم. خدا نگه دار.
ما با پراید رفتیم تو حرم، می دونستید؟ چون من برنامه ساز هم هستم. فکر کردید برنامه ای که روز تولد حضرت معصومه از شبکه 1 دیدید الکی بود؟ الکی نیست. اون همه زحمت کشیدیم. از چند روز زودتر. هوا هم سرد بود.
دیروز که چهارشنبه بود ما رفته بودیم راه آهن قم بدرقه. قطار دیر اومد ما هم فوتبال امید را تو راه آهن دیدیم. بعد هم رضازاده وزنه برداری کرد طلا گرفت. من به مامانم گفتم برای عکس هام مثل دایی ام توضیح بنویسه. ببخشید موهام مرتب نیست کلاه خلبانی داشتم بعد که برداشتمش نذاشتم مامان موهام را مرتب کنه. لباس هام هم خلبانیه. عکس ها را ببینید اگر خوشتون اومد برام صلوات بفرستید. بقیه عکس ها را ببینید خوششال بشید...
قطار هنوز نیومده مردم دارن فوتبال میبینن. منم با خودکار چهار رنگ نقاشی می کشم. اگر گفتید این آقا که پهلوم نشسته کیه به شما جایزه میدم.
همه مردم حتی کارگرها حواسشون به بازی فوتبال ایران و هند ه.
بالاخره قطار اومد
مردم رضا زاده را خیلی دوست دارند.
رضا زاده اینجوری وزنه را میگیره بلند میکنه!
رضا زاده اول یه ضرب قهرمان شد من خیلی خوششال شدم.
وقتی می خواست دوباره وزنه برداری کنه من شجاع بودم رفتم اون بالا وایسادم.
آفرین رضا زاده که قهرمان شدی! آفرین! آفرین! آفرین!
ما قهرمان شدیم. من هم مثل دایی ام میگم: ایرانی ام، بسیجی ام، به سرزمین ام عشق می ورزم.
من راننده دیزل هستم. بندا (بنا) هم هستم. نویسنده هم هستم قصده (قصه) میگم. خلبانم هستم. راننده بردیزلم هستم. عکس هام را می ذارم اینجا ببینید باور کنید. من با بالگرد دایی ام هم پرواز کردم عکس هاش را نمیده مامانم بذاره اینجا. به مامانم گفتم یه دوربین جی جیتال (دیجیتال) برام بخره جدید باشه. دوربین موبایل مامانم خوب نیست. دوربین جیجیتال دای ام خوبه به من نمیده بازی کنم. مامانم برام میخره. من مهد کودک هم میرم. اونجا قایق داره از زیرش آب میره. من ملوانم هستم. همه ی عکس هامو میذارم ببینید که یاد بگیرید. من قرقان (قرآن) هم میخونم. عکسشو میذارم ببینید. هر وقت دلم بخواد (حوصله داشته باشم) عکسامو میذارم اینجا شما ببینید.
هر وقت شما برام چیز مینویسید من خوشحال میشم اما دوست ندارم (حوصله ندارم) تند تند جواب بدم. هر وقت بزرگ شدم تند تند جواب میدم. من حالا میخوام برم بخوابم صبح برم مهد کودک. من خاله فرشته رو دوست دارم. اسباب بازی میده به من. هیچ وقت هم داد نمیزنه دعوا هم نمیکنه. خداحافظ. شب به خیر.
من خلبان این بالگردم میخوام پرواز کنم برم تو آسمون
--
پ.ن: تصویر اصلی کیفیت خوبی داشت ولی توسط سایت میزبان حذف گردید. این عکس دقیقا همان است که محمدامین در سه سالگی انتخاب کرده بود، ولی با کیفیت پایین تر.